بدون عنوان
سلام مامانی الان که دارم واست مینویسم دایی سعید اینجاس داره ناهار میخوره با بابایی واسه موتور دارن حرف میزننتو هم تو گهوارت لالایی قربون ذوق کردنات که دل همه ما رو میبری میخوام عکس از به دنیا امدنت بزارم وقتی چهار روزت بود زردی اوردی چقد گریه کردم دوست نداشتی چشم بند بزنی گریه میکردی بند نمیشدی تو دستگاه بازم خداروشک روز بعد مرخص شدی هر وقت این عکسا میبینم دلم خون میشه مامانی قربونت برم چقد گریه کردیدوست داریم ...
نویسنده :
حس مبهم
13:57